ک میخوان مال اونا باشی ولی خودشون. آدم ها لالت می کنند! بعد هی می پرسند. چرا حرف نمی زنی! این خنده دار ترین نمایشنامه ی دنیاست. تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من. در آن لحظه که هیچ کس نیست با من از تو می گوید. ولی درد من از این است که دیریست باران نمی بارد.

به نام او که وجودم ز وجودش بوجود آمد. اینجا من هستم و تو. چه سود که غم دیروز خوریم و فکر فردا باشیم. باش امروز پر از خوبی ها. چو عاشق می شدم گفتم. چه موج خون فشان دارد! نوشته ها و مطالب قبل.

در سجاف تنت پنهان كني خيره ي خدادادي دو مردمك را از حفظ. و عذاب تو صدايي بود كه دنبالش كردي اما به گلو نمي رسيد. با هم بزرگ شويم دوباره در مخفي قالبي كه تهي كرده متمادي اين روزها را به ترس. روي خبري كه مرگ است ساختماني نشست كند و يكي از ما را بگذارد زير آوار. من در اين چاه كه صورتي ندارد به كبود شدن گير كنم بي خبري تولدي زودرس را.

Saturday, March 14, 2009. City Girl Moves to the Farm. Over a year ago, I married and moved 90 miles west of Indianapolis, where I lived for more than half of my 58 years. My condo on the northside. We arrived to their new home; and quickly secluded Lilly and Felix in the new Master bathroom. The truck arrived and unloaded the condo until dark.

Ƹ Ӝ Ʒ you never be alone Ƹ Ӝ Ʒ. براي من كه از تو دورم. امشب یک دقیقه بیشتر از شب های دیگه دلم برات تنگ میشه. من میدونستم مهدیه همیشه هر سال خونه ی خاله فاطمس که دسته هارو ببینه. واسه همین از ساعت 4 رفتم اونجا. وقتی رسیدم دیدم روی پنجرس.